کانت خوانی [9]
مجید نصرآبادی
3-1- مذهب اصالت تجربه گرایی: توماس هابز
انگلیسی ها و بالتبع اصحاب مذهب اصالت تجربه گرایی انگلیسی بر کانت تاثیر بسزایی گذاشتند و همان گونه که کانت اظهار داشته، هیوم بود که او را از خواب جزم گرایی بیدار کرد و این که دیوید هیوم در چه فضایی از مباحث فلسفی رشد کرد و تحت تاثیر چه گفتمان های بود، می تواند ما را با یکی دیگر از اصحاب مخالف جزم گرایی آشنا سازد: توماس هابْز Thomas Hobbes (۱۵۸۸ - ۱۶۷۹)
هرچند هابز پیش از آن که به عنوان یک فیلسوف تجربه گرا شناخته شود از او بیشتر به عنوان فیلسوفی سیاسی یاد می شود اما مبانی فلسفی هابز ریشه در شناخت شناسی فلسفی او دارد و در این فرصت با برخی از اُمهّات شناخت شناسی او آشنا خواهیم شد که وجه شباهت هایی با آراء فلسفی کانت دارد.
هابز همانند کانت، شروع کار فیلسوف را با داده ها، یعنی انطباعات حسی که اجسام بیرونی بر ما می گذارند، و با خاطره های ما از چنین انطباعاتی آغاز می کند؛ آنچه که هابز آن را«معلولها» یا «نمودها» می نامد.
هابز، فلسفه را دانشی سودمند میداند که با تبیین علّی سروکار دارد و شناختن رابطه میان علتها و معلولها را کار فیلسوف می داند.
مراد هابز از تبیین علی، گزارش فراگرد هست کننده است که به میانجی آن معلولی از نیست به هست می آید. از اینجا بر می آید که اگر چیزی باشد که از طریق فراگرد هست کننده به وجود نیاید، جزئی از موضوع فلسفه نتواند بود. بنابراین، خدا و براستی هرگونه واقعیت روحانی از فلسفه کنار نهاده می شود. زمینۀ مورد بحث فلسفه عبارت است از هر جسمی که از آن تصور هست شدن حاصل کنیم و با مشاهده اش بتوانیم با اجسام دیگر قیاسش کنیم، یا آنکه پذیرای ترکیب و تجزیه باشد؛ یعنی هر جسمی که می توان شناختی از هست شدن یا خواصش داشت. از این رو فلسفه مانع الهیات است؛ مقصودم عقیده به خدایی جاویدان، هست شدنی و فهم ناپذیر است که در او نه چیزی تقسیم و ترکیب می شود و نه پیدایش و حدوثی متصور است.
او معتقد است فلسفه طبیعی و فلسفه سیاسی هر دو سودمند هستند ولی فلسفه شامل الهیات نمیشود زیرا موضوع آن واقعیتی غیر مادی و روحانی است که فوق فهم ما قرار دارد. همچنین تاریخ و ستارهبینی را نمیتوان جزء فلسفه دانست. فلسفه تنها درباره علل و خواص ماده سخن میگوید. بنابراین، فلسفه هابز نوعی اصالت ماده باور است، به این معنا که او به بحث از ماده اهمیت میدهد و خدا و امور غیرمادی را خارج از فلسفه قرار میدهد. او نمیگوید که خدا نیست، بلکه بحث از خدا را در فلسفه جایز نمیشمارد. نزد هابز فلسفه و تعقل هم مصداق هستند و از اینجا بر می آید که الهیات را غیرعقلانی میداند. او معتقدست که تعبیر جوهر غیرجسمانی، تناقضآمیز است؛ ما هیچ تصوری از موجود نامتناهی نداریم و الفاظی از اینگونه یاوه و بیمعنی هستند همانگونه که جسم ناجسمانی یا چهارگوشۀ مدور تناقض آمیز است و کلماتی است که که از آنها چیزی جز صوتشان برایمان تصور پذیر نیست. به اعتقاد هابز وقتی نام خدا را بر زبان میآوریم، منظورمان ستایش اوست وگرنه درکی از خود او نمیتوانیم داشته باشیم. او در باب دین طبیعی می گوید که کنجکاوی یا اشتیاق به شناخت علتها، آدمی را بطبع به تصور علتی می کشاند که خودش علتی ندارد.
هابز بر اساس اعتقاد به اصالت ماده، انسان را نوعی ماشین میداند و به روح اعتقاد ندارد. انسان موجودی طبیعی و بخشی از جهان طبیعت است و طبیعت نیز مفهومی مکانیکی و ماشینی دارد. کل جهان طبیعت از ماده و حرکت ساخته شده است. مهمترین نکته در فهم فلسفه هابز، مفهوم حرکت است. فیزیک گالیله نشان داد که ویژگی اصیل و دایم حهان، حرکت است و این بیشترین تاثیر را در دیدگاه هابز داشت. به اعتقاد او نه تنها جهان طبیعت و زمین و اجرام آسمانی بر طبق قوانین حرکت تبیین میشوند بلکه سیاست و روانشناسی نیز مقهور این قوانین هستند.
هابز در تحلیل ماهیت و کار حواس از مفهوم حرکت استفاده میکند. به نظر او کیفیتهایی که ما در مورد امور مییابیم، ذهنی هستند. علت واقعی این امور ذهنی، حرکتهای عینی اشیاء است. ادراک حسی تنها نمودی از ماده در حال حرکت به ما میدهد. بدین ترتیب میتوان گفت که تحلیل هابز از جریان شناخت مبتنی بر اصالت تجربه است. تمام مفاهیم ذهنی، نتیجه تجربه حسی هستند. مفاهیمی که به ظاهر با حس در ارتباط نیستند، از تداعی و نوعی پیوستگی به مفاهیم تجربی حاصل میشوند.
هابز برای زبان اهمیت خاصی قایل است و کاربرد آن را انتقال گفتار از مرحله ذهنی به مرحله لفظی میداند. او مانند ویلیام اُکام سخن را نوعی علامت میداند که برای دلالت بر اشیاء اختراع شده است. در مبحث کلیات، طرفدار «اصالت نام» است، یعنی معتقد است که "کلی"، صرفا نام یا اسمی بیش نیست. او میگوید که واژه کلی نه به واقعیتی طبیعی در جهان خارج اشاره دارد و نه نام تصوری است که در ذهن حاصل شود، بلکه همواره گونهای واژه یا اسم است. هابز میان نامها یا الفاظ مربوط به «مفاهیم اولیه» و نامهای مربوط به «مفاهیم ثانویه» تفاوت مینهد. واژههایی مانند سنگ، چوب، گربه و انسان از نوع اول و واژههایی مانند نوع، جنس و فصل از قسم دوم هستند.
همان طور که پیشتر اشاره شد مبداء شناخت شناسی کانت در آرای اصحاب مذهب اصالت تجربه گرایی ریشه دارد و از این روست که سعی می شود پیشینیه شناخت شناسی تجربه گراهای انگلیسی را تا آنجا که به مبحث ما مرتبط هست را مورد مداقه قرار دهیم برای آنکه تصویر و تصوری روشن تر از آنچه کانت انجام می دهد، در پیش رو داشته باشیم. کانت نیز مانند هابز تاکیدی بلیغ در جداسازی متافیزیک از نگرش فلسفی دارد و همچون تیغ اکامی، گردن مهملات غیرتجربی را در تحلیل فلسفی می زند.
جهت مطالعه بیشتر:
تاریخ فلسفه، فردریک کاپلستون، فیلسوفان انگلیسی، از هابز تا هیوم، جلال الدین اعلم،جلد پنجم، 1370.
توماس هابز، امیر قربانی، سایت پژوهه.
برچسبها: کانت خوانی Crisis ...
ما را در سایت Crisis دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : greeka بازدید : 217 تاريخ : دوشنبه 13 آذر 1396 ساعت: 22:25