کانت خوانی [10]/ 3-2- مذهب اصالت تجربه گرایی: جان لاک John Locke (1632- 1704)

ساخت وبلاگ

 

کانت خوانی [10]

 

مجید نصرآبادی

 

 

 

3-2- مذهب اصالت تجربه گرایی: جان لاک John Locke (1632- 1704)

 

 

فلسفه همانند بسیاری دیگر از زمینه های دانش و علوم دارای پیشینه است و کسانی که بسراغش می روند با دو رویکرد مواجه هستند؛ یا بررسی فلسفی خود را باید منوط به عقبه های تاریخی سوژه مورد بحث بدانند یا فارغ از رویکرد تاریخگرایانه به موضوع خود بیاندیشند؛ هگل را می توان از جانبداران نوع اول و کانت را از هواخواهان رویکرد دوم دانست.

این سلسله گفتارهایی که با عنوان کلی " کانت خوانی" در پیش رو دارید، از آن رو که نقش آموزشی نیز دارد، بر آنست تا خواننده را مبهوت مفاهیم و اصطلاحات فنی و تخصصی نکند، ولی برای درک موضوع گریزی از درگیر شدن با این مفاهیم نیست و از آن روی که خوانش کانت، دشخوارخوان است، ناگزیر برخی مفاهیم در حوزه شناخت شناسی را باید با پیشینه شان آشنا شویم. دلیل رویکرد این گفتارها در بررسیدن فلاسفه ی پیشین، همانگونه که پیشتر گفته شد، وابستگی مفاهیم بکار گرفته شده نزد کانت و دیالوگی که کانت با پیشینیانش برقرار کرده است. به گفته ی خولیو کورتاسار، خالق رمان "آئورا"،« هیچ اثری بی پدر و مادر نیست» و لاجرم خوانش کانت، بی آنکه والدین آثارش را نادیده بگیرم، کاری سهل و پسندیده نیست.

این گفتار را با اندیشه های پدر معنوی مذهب اصالت تجربه، جان لاک، آغاز می کنیم، اما از آن روی که آراء شناخت شناسانه ی وی بیشتر کارآمد ماست، به وجهه های دیگر نظرات فلسفی اش نخواهیم پرداخت، هرچند آراء سیاسی وی تاثیری مهم بر سیاست انگلستان، فرانسه و آلمان گذاشت.

 

جان لاک که در آغاز تحت تأثیر اصالت تسمیه یا نومینالیسم اوکام و آموزه‌ی جوهر رنه دکارت بود، بعدها خود به یکی از تأثیرگذارترین فیلسوفان اروپایی تبدیل شد. با جان لاک، مسیر تازه‌ای در فلسفه‌ی اروپا آغاز می‌گردد که نظریه‌ی شناخت در مرکز آن قرار دارد. لاک بر این عقیده بود که برای حصول اطمینان در قلمرو شناخت، پیش از هر چیز نخست باید توانایی‌های خود قوه‌ی شناخت انسانی را سنجید و اعتبار و مرزهای شناخت را روشن ساخت همان کاری که کانت نیز انجام داد. بسیاری، بزرگترین خدمت جان لاک را در اهمیت اندیشه‌ی او برای تئوری نقدی شناخت و بویژه در گستره‌ی متافیزیکی می‌دانند. مهمترین اثر فلسفی او تحت عنوان «جستاری در باب فهم انسانی» نخستین نوشتار مبسوط و از نظر تئوریک منسجم و انتقادی درباره‌ی شناخت انسانی است که نوشتارش به 20 سال انجامید. انسان در کانون اندیشه‌ی جان لاک قرار دارد و روش تشریحی ـ روانشناسی او درباره‌ی انسان، نظریه‌ی شناخت لاک را به طور همزمان به روانشناسی شناخت نیز تبدیل می‌کند.

عقاید لاک سه منشاء مهم دارد؛ او در فلسفه مدرسی ارسطویی در آکسفورد تحصیل کرد و از آراء دکارت و پیروانش تاثیر پذیرفت و همچنین در فرآیند دیالوگی با افلاطونیان کمبریج قرار گرفت.

دیدگاه فلسفی لاک حول چند مفهوم اساسی می چرخد: تجربی، علمی و موافق فهم متعارف. او همنظر با دانشمندان علوم طبیعی، جهان را همچون ماشین غول پیکری می دانست که از اجزای کوچکتر تشکیل شده است. قرن هفدهم یعنی زمانه ای که لاک در آن می زیست نهضتی به راه افتاده بود که تلاشش بر براندازی نظرات رایج ارسطویی درباره ی جهان بود و می کوشید تا بینش های جدید ایجاد کند. لاک بر این عقیده بود که ماشین جهان که خود مرکب از ماشینهای کوچکتر است از قوانین فیزیک و ضرورتهای مکانیکی تبعیت می کند. لاک تحت تاثیر بویل شیمیدان و نیوتن فیزیکدان بود و به پیروی از آنها خاصیت اصلی ماده را "عدم تداخل" دانسته است و برخلاف دکارت، ماده را قابل تجزیه می دانست.

   لاک تفکر را حاصل مجموعه یی از تصورات می دانست. تصورات ناشی از تاثیرپذیری عضوهای حسی هستند. عضوهای حسی دو نوع تصور در مغز ایجاد می کنند: نخست، تصورات ناشی از احساس است، منشای این تصورات به طور مستقیم بیرون از ذهن قرار دارد. دوم، تصورات حاصل از ادراک ذهنی هستند. این دسته ی دوم از تصورات حاصل کار ذهن روی تصورات بیرونی به حساب می آیند.

 

   حاصل این دو گونه تصور مجموعه یی از آگاهی و اندیشه را تشکیل می دهد. بنابراین، هر آنچه در ذهن ما وجود دارد حاصل تجربه است. او معرفت را ادراک پیوندهای میان تصورات می داند. لاک واژه ی تصور یا ایده را به تکرار در کتابش به کار می برد و از خواننده به دلیل تکرار این لفظ در کتابش پوزش می طلبد. کاربرد این واژه در فلسفه به زمان افلاطون باز می گردد. اما معنایی که افلاطون از آن مستفاد می کند با آنچه نزد لاک به کار می رود و در قرن هفدهم کاربرد پیدا می کند بسیار متفاوت است.

 

   دکارت تصور را چیزی به کلی عقلی می پندارد، در حالی که لاک تصور را به کلی حسی می داند. اگر چیزی که درباره ی آن می اندیشیم به حس درک نشده باشد، فقط تصویری حسی از محسوسات است. او حتی مجردترین تفکرات را نیز به همین شکل تبیین می کند. تفکر نزد لاک داشتن بعضی تصورها در ذهن و راههای گوناگون ترکیب، سنجش و کاربرد آن تصویرها است.

در قرن 16 آنچه از واژه "ایده" Idea برداشت می شد، ناشی از تفکر افلاطون و دکارت بود که ایده را برابر، الگو و اندیشه ای که از این الگو در ذهن صانع است، مد نظر بود. لاک از آن رو که ناقد دکارت بود، از سر مخالفت با تصوراتی برخاست که بدو تولد در ذهن موجودند. لاک تصورات یا ایده را ناشی از استعدادی انسانی می داند که پس از برخورد با مصادیق آن قضایا، ذهن تصدیق می کند.

   اگر چه لاک در زمینه ی شناخت، اصالت را به حواس می دهد اما معتقد است شناختی که از راه حواس به دست می آیند محدود است و فقط وجود اشیا را به ما می شناسانند نه طبیعت و ماهیتشان را. از آنجایی که اندیشه های ما درباره ی جهان محدود به مفاهیمی است که از راه حواس کسب شده اند بنابر این تعقل ما درباره ی جهان نیز محدود است.

او بر خلاف دکارت و پیروانش که به مسئله تصورات فطری اعتقاد داشتند، معتقدست که ضمیر انسان در تولد مانند لوح سفیدی Tabula Rasa است که نقشی بر آن نیست و نوزاد هیچگونه تصوری ندارد تا چه ماند به تصورات اولیه، خواه علمی و خواه اخلاقی . بنابراین عمل تجربه و احساس است که ذهن متدرجاً کسب علم می کند و دارای تصورات می گردد. در این مقوله او از امثال دکارت که اساس علوم را مبتنی به ماتقدمات (پیشینی) می دانستند جدا شد و علم را نتیجه آزمایش و تجربه دانست.

به عقیده لاک تصورات در آغاز تصورات ساده هستند که از راه احساس در نتیجه انفعال اعضای حواس در ذهن حاصل می شوند، مانند صدا که از راه حس شنوایی به وجود می آید؛ والبته ممکن است تصورات از طریق دو یا چند حس به وجود آید . تصورات ساده از طریق فکر هم به حصول می آیند و آن موقعی است که ما متوجه به باطن خود می شویم و احوال روانی خود را مانند دقت یا فکر یا تردید یا  مهر در می یابیم. یعنی از آن حالات، تصورات حاصل می کنیم، این عمل نیز نوعی حس است اما درونی می باشد. پس منشأ تمامی تصورات ما احساس است. اما بعضی تصورات به مانند رنج یا خوشی هم منشأ ادراکی دارد و هم احساس به مانند: تصور هستی که از احساسات بیرونی و ادراکات درونی به حصول می پیوندد. به عقیده او تصورات ساده ای که ما از اشیاء به دست می آوریم به دو نوع است، یکی آنکه کاملاً برابر و مشابه آن اشیاء است. مثل: بعد، شکل، عدد و… که عین همان است که از اشیاء هستند و از آن ها قابل انفکاک نمی باشد و دیگری تصوراتی نظیر رنگ، صدا،  بو و… که مشابه یا برابر اشیاء نیستند بلکه ما آن چنان در می یابیم، لاک این ها را صفات ثانویه نام گذاری می نماید. البته به عقیده ی او خواص سومی نیز وجود دارد که عبارت است از تغییراتی که اجسام در همدیگر به وجود می آورند.

لاک اعتقاد داشت که تصورات دیگری نیز وجود دارند به نام تصورات مرکب این تصورات را ذهن از تصورات ساده می سازد، که این عمل به سه گونه اتفاق می افتد:1- ترکیب: ذهن چند تصور ساده را با هم ترکیب می کند و تصور مرکب تازه به وجود می آورد.2- اضافه: در ساختن تصورات مرکب، ذهن می تواند علاوه بر ترکیب و تألیف دو یا چند تصور ساده یا مرکب یا ساده و مرکب را پیش هم بدارد و ارتباط یا نسبت یا اضافه بین آن ها را دریابد. یعنی تصور مرکب اضافه به وجود آورد. مانند تصور بزرگی و کوچکی.3- انتزاع: تصور مرکب را ذهن از راه انتزاع می سازد و مفهوم کلی به وجود می آورد، مانند سفیدی که از تصورات ساده متعددی نظیر سفیدی برف، گچ، ماست، شیر و… انتزاع گشته است.

لاک تصورات مرکب را بر سه نوع تقسیم می نماید: احوال، جواهر، اضافات.

احوال: به آن دسته از تصورات اطلاق  می گردد که قائم به ذات نیستند. بلکه وجود آن ها قائم به اشیاء است. تصوراتی نظیر دو از ده یا بیست که از دسته احوال ساده اند و یا تصورات مرکبی نظیر مکان یا زمان، صدا، حرکت، لذت و درد یا خوب و بد در واقع تصورات ساده هستند که مرکب نمودار می گردند.

احوال مختلط که از تصورات ساده ی حالات متفاوت به هم نهاده شده، مانند قوانین اخلاقی یا زیبایی.

تصور جواهر؛ تصور اشیائی که قائم به ذات می باشند. مانند تصور یکپارچه سرب که عبارت است از: تصور رنگ، وزن، کوبش پذیری، ذوب پذیری به اضافه یک نوع شکل و نیروی قابلیت حرکت. ولی وجود سرب غیر از این تصورات یک تصور دیگر را هم القا می کند که آن محل صفات است که آن ها قائم به آن هستند. گرچه این اصل قابل تجربه نیست و همچنین مانند این جوهر جسمانی ذهن آدمی ناچار می شود به وجود یک جوهر روحانی هم باور کند که محل اعمال ذهنی مانند فکر و احساس و اراده می باشد.

همینطور ذهن ما تصوراتی را مانند وجود، دوام، علم، قدرت، لذت، نشاط و امثال آن را با تصور بیکرانی و جاودانگی توام می کند و تصور مرکب خدا را به وجود می آورد گرچه وجود واجب او از این تصورها بی اندازه برتر است.

تصورات اضافه نیز که در نتیجه مقایسه تصورها با یکدیگر حاصل می گردند. در اینگونه تصورات البته علت و معلول، عینیت و مغایرت مهم است. این تصورات ممکن است گاهی روشن و معین باشند، گاهی مبهم و زمان مصداق اعیان خارجی باشند یا ساخته تخیل.

افلاطون و پیروانش براساس اندیشه معروف خود به نام "مُثُل یا ایده" به وجود واقعی خارجی مستقل مفاهیم کلی عقیده داشتند. ارسطو در این نظر با افلاطون هم عقیده نبود ولی کلیات را نفی نکرد بلکه گفت مصداق کلیات در افراد و اشیاء می باشد یعنی  فرد یا جزئی در عین حال نموردار وجود کلی می باشد. لاک با هر دو گونه مخالف بود و می گوید که افراد و اشیاء اعیان وجود دارند و "کلی" فقط یک موضوع زبانی یا عبارتی است که برای سهولت به جای اینکه هر  فرد یا شئی را نامی دهیم، مجموع اشیاء مشابه را یک نام می گذاریم. پس مفهوم کلی مصداقی غیر از افراد یا اجزاء آن در خارج وجود ندارد و کلمات کلی، نام هایی بیش نیستند و از این رو او را پیرو اصالت تسمیه اوکام می دانیم.

وقتی ما انسان را حیوان ناطق می نامیم در واقع یک اسمی برای تشخیص آن از سایر حیوانات به کار می بریم وگرنه با این وصف کلی هرگز حقیقت انسان را بیان نمی کنیم. در نظر او مفهوم جنس و نوع در منطق به حقیقت اصول و فطریات عقل بشر نیست بلکه تصمیماتی است برای سهولت در شناسایی خودمان نه اینکه آن ها نماینده و میزان حقیقت اشیاء باشد.

 

جهت مطالعه بیشتر:

منوچهر بزرگمهر، فلاسفه تجربی انگلستان (جلد اول)؛ لاک و بارکلی، تهران:2537.

شایان طالع ماسوله، سرگذشت و اندیشه های جان لاک، سایت آوانگارد.

 

 


برچسب‌ها: کانت خوانی
+ نوشته شده توسط مجید نصرآبادی در چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۶ و ساعت 16:11 |
Crisis ...
ما را در سایت Crisis دنبال می کنید

برچسب : کانت,خوانی,مذهب,اصالت,تجربه,گرایی,جان,لاک, نویسنده : greeka بازدید : 188 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 10:59